انسجام و وفاق؛ دو بال پرواز یک سیستم سیاسی
انسجام و وفاق، دو مفهوم حیاتی در هر سیستم سیاسی، چه تفاوتهایی دارند و چگونه به ثبات و پیشرفت سیاسی کمک میکنند؟

ملت بیدار | در هر سیستم سیاسی و حاکمیتی، مفاهیمی چون انسجام و وفاق از ستونهای اصلی ثبات و پیشرفت به شمار میروند. اما این دو واژه که گاه به اشتباه مترادف پنداشته میشوند، چه معانی دقیقی دارند؟ آیا یکی بر دیگری مقدم است یا هر دو در یک سطح اهمیت قرار دارند؟ و از همه مهمتر، چرا وجود این دو در ساختار سیاسی یک جامعه ضروری است؟ این یادداشت به بررسی این پرسشها، تبیین اهمیت آنها و نقد کسانی که به دنبال تفرقهاندازی میان این دو هستند، میپردازد.
انسجام در یک سیستم سیاسی به معنای همبستگی ساختاری و کارکردی میان اجزای مختلف آن است. این مفهوم به هماهنگی میان نهادها، قوانین، سیاستها و حتی افراد درون جامعه اشاره دارد. انسجام حالتی است که در آن بخشهای مختلف یک سیستم بهگونهای عمل میکنند که هدف مشترکی را دنبال کرده و از پراکندگی یا تضاد در عملکرد جلوگیری میشود. به عبارت دیگر، انسجام مانند چسبی است که اجزای یک پازل سیاسی را در کنار هم نگه میدارد.
وفاق اما بیشتر به توافق و همدلی میان افراد، گروهها یا طبقات مختلف جامعه اشاره دارد. وفاق زمانی شکل میگیرد که جماعتی، فارغ از تفاوتهای قومی، مذهبی یا سیاسی، بر ارزشها، اهداف یا آرمانهای مشترکی اجماع کنند. اگر انسجام را به بدنه یک کشتی تشبیه کنیم، وفاق بادبانی است که این کشتی را به سوی مقصد هدایت میکند. وفاق، روح جمعی را تقویت میکند و به آن معنا و جهت میبخشد.
با این تعاریف، آیا میتوان گفت که انسجام و وفاق یکی هستند؟ خیر. این دو مفهوم مکمل یکدیگرند، اما از نظر ماهیت متفاوتاند. انسجام بیشتر به ساختار و سازماندهی مربوط است، در حالی که وفاق به ذهنیت و احساس تعلق جمعی وابسته است. به همین دلیل، نمیتوان آنها را یکی دانست، بلکه باید آنها را در تعامل با یکدیگر بررسی کرد.
یکی از پرسشهای اساسی این است که آیا انسجام مقدم بر وفاق است یا وفاق پیشزمینه انسجام؟ پاسخ به این سؤال به شرایط جامعه بستگی دارد، اما به طور کلی میتوان گفت که این دو رابطهای دوسویه دارند. انسجام بدون وفاق شکننده است؛ اگر نهادها و ساختارها هماهنگ باشند اما به اهداف آن باور نداشته باشند، این هماهنگی به سرعت فرو میپاشد. از سوی دیگر، وفاق بدون انسجام نیز ناپایدار است؛ زیرا بدون وجود ساختارهای منسجم، توافقهای جمعی به عمل تبدیل نمیشوند و در حد شعار باقی میمانند.
در یک جامعه آرمانی، انسجام میتواند زمینهساز وفاق باشد. زمانی که نهادهای سیاسی شفاف، عادلانه و کارآمد عمل کنند، اعتماد جلب شده و وفاق شکل میگیرد. اما در جوامعی که بحرانهای اجتماعی یا سیاسی وجود دارد، وفاق میتواند بهعنوان یک نیروی محرکه، انسجام را بازسازی کند. برای مثال، در زمان جنگ یا بحران ملی، وفاق بر سر دفاع از کشور میتواند به انسجام نهادها منجر شود. بنابراین، تقدم یکی بر دیگری مطلق نیست، بلکه به بستر اجتماعی بستگی دارد.
انسجام و وفاق در یک سیستم سیاسی نه تنها مطلوب، بلکه ضروریاند. سیستمی که فاقد انسجام باشد، مانند ماشینی است که قطعاتش از هم جدا شدهاند؛ نمیتواند حرکت کند و در نهایت از هم میپاشد. انسجام به حاکمیت اجازه میدهد تا سیاستها را به طور مؤثر اجرا کند، منابع را بهینه کند و از هدررفت انرژی جلوگیری نماید. بدون انسجام، تضاد میان نهادها یا تصمیمگیرندگان میتواند به فلج شدن سیستم منجر شود.
وفاق نیز به همان اندازه حیاتی است. جامعهای که وفاق در آن وجود ندارد، دچار شکافهای عمیق اجتماعی میشود. این شکافها میتوانند به بیاعتمادی، قطبیسازی و حتی فروپاشی اجتماعی منجر شوند. وفاق، سرمایه اجتماعی را تقویت میکند و باعث انگیزه میشود تا در راستای اهداف مشترک تلاش کنند. سیستمی که هم انسجام دارد و هم از وفاق برخوردار است، مانند درختی است که ریشههایش در خاک محکم و شاخههایش رو به آسمان گستردهاند؛ چنین سیستمی هم پایدار است و هم پویا.
برکات این دو مفهوم در تاریخ نیز قابل مشاهده است. کشورهایی که توانستهاند انسجام نهادی و وفاق اجتماعی و حاکمیتی را حفظ کنند، مانند ژاپن پس از جنگ جهانی دوم یا آلمان پس از اتحاد مجدد، به سرعت به پیشرفت و ثبات دست یافتهاند. در مقابل، جوامعی که این دو را از دست دادهاند، مانند یوگسلاوی سابق، به سرعت در گرداب تفرقه و جنگ فرو رفتهاند.
با وجود این اهمیت، همیشه افرادی هستند که به دلایل مختلف به دنبال ایجاد شکاف میان انسجام و وفاق میروند. این افراد یا گروهها ممکن است از تفرقه برای کسب قدرت، تضعیف رقبا یا پیشبرد منافع شخصی استفاده کنند. تفرقهافکنان با تضعیف انسجام، نهادها را ناکارآمد جلوه میدهند و با تخریب وفاق، اعتماد مردم را به یکدیگر و به سیستم سلب میکنند.
چرایی این رفتار روشن است، تفرقه به آنها اجازه میدهد تا در فضای آشوب و بینظمی، کنترل را به دست گیرند. اما این رویکرد نه تنها به ضرر جامعه، بلکه در درازمدت به ضرر خودشان نیز تمام میشود؛ زیرا سیستمی که از درون متلاشی شود، هیچکس را بهرهمند نمیکند. این افراد مانند کسانی هستند که شاخهای را میبرند که خود بر آن نشستهاند.
برخورد با تفرقهافکنان نیازمند هوشیاری جمعی است. حاکمیت باید با شفافیت و پاسخگویی، زمینههای سوءاستفاده را از بین ببرد. جامعه و حاکمیت نیز باید با تقویت وفاق و پرهیز از دامن زدن به اختلافات، در برابر این تهدیدات ایستادگی کنند. در نهایت، آموزش و آگاهیبخشی میتواند بهترین سلاح در برابر کسانی باشد که تفرقه را بهعنوان ابزاری برای پیشبرد اهداف خود به کار میگیرند.
انسجام و وفاق دو بال یک سیستم سیاسی موفقاند. انسجام، ساختار را مستحکم میکند و وفاق، روح و انگیزه را به آن میبخشد. تقدم یکی بر دیگری به شرایط بستگی دارد، اما آنچه مسلم است، نیاز همزمان به هر دو برای ثبات و پیشرفت است. تفرقهافکنان، با تضعیف این دو، نه تنها به جامعه خیانت میکنند، بلکه آینده خود را نیز به خطر میاندازند. در نهایت، حفظ انسجام و وفاق وظیفهای جمعی است که هم حاکمان و هم مردم در آن سهیماند./ پایان پیام